دانلود رمان سنگ قلب مغرور اثر asiyeh69 با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان خاص مهرا عظیمی با چشمان درشت قهوه ای و پوست سفید مایل به گندمی که خانواده خود را از دست داده و در شرکتی که رییسش به سنگ قلب مغرور معروف است شاغل است و دوستی صمیمی اش مادر بزرگش ناراحتی قلبی دارد و باید عمل شود و به پول نیاز دارد …
ابروهای تقریبا پهن و کوتاهی داشتم جالبه هر کسی که میدید فکر میکرد که کوتاهشون کردم ولی من حتی بهشون دستم نزده بودم … همینجوری مرتب و تمیز و البته کوتاه بودن … موهای قهوه ای روشن حالت داری داشتم که بلندیش به روی باسنم میرسید و موقع حموم باید قبلش حسابی عزا میگرفتم واسه ی شستنشون اما خب بعد از خشک کردنشون کلی ذوق مرگ میشدم از داشتنشون!
اهل اصلاح نبودم … در واقع موهای صورتم بیشتر پرز بودند تا مو … منم از خدا خداسته بی خیالشون شدم … اصلا برام مهم نبودن خیلی وقته زیاد به تیپم نمیرسم … صورت تقریبا گردی داشتم که تو پره … بینی کشیده و کمی پر ، اما تو ذوق نمیزد خدارو شکر! همیشه از لبام خوشم میومد چون هم کوچیک بودم هم قلوه ای یعنی یه کلام خواستنی …
هر روز وقتی روبروی آیینه میشینم اینارو مرور میکنم و دست آخر یه خدارو شکر میاد روی زبونم اما بعد گفتنش چشمام بارونی میشه مثل الان! حاضر بودم تمام زندگیمو ، تمام اونچه که دارم الان بدم ولی بشم مهرای سه سال پیش دختری که خنده هاش ار اعماق وجودش بود …
به لینک زیر مراجعه کنید :
درباره این سایت